در شماره گذشته گوشهای از مبارزات ابراهیم خلیل(ع)را، که در قالب استدلالهای منطقی و مناظرات شفاهی نمود یافته بود، مورد بررسی و تحلیل قرار دادیم.این مناظرات سامل رویارویی با آزرو احتجاج با سایر بی پرستان طی چند مرحله میشد که با طرح و تحلیل دو مسأله به پایان رسید.
در این بخش، که آخرین قسمت این مقاله خواهد بود، نخست به مطالعه مناظره ابراهیم(ع)با ستاره پرستان خواهیم پرداخت و سپس ضمن بررسی و تحلیل یک مسأله کلامی، صورت و شکل منطقی استدلال خلیل خدا(ع)را مورد تحقیق و پژوهش قرار میدهیم.مناظرهدیگری که در ادامه، مطرح میشود و مورد وطالعه قرار میگیرد، احتجاح ابراهیم(ع)با بت پرستان، در بیدادگاه نمرودیان خواهد بود که به سر افکندگی و مغلوب شدن منطقی بی پرستان و به آتش افتادن و نجات یافتن خلیل خدا(ع)از دوزخ نمرودیان منجر گردید.سرانجام این مقاله با مطالعه احتجاح ابراهیم(ع)با شخص نمرود و تحلیل اجمالی آن به پایان میرسد.
چکیده در شماره گذشته گوشهای از مبارزات ابراهیم خلیل(ع)را، که در قالب استدلالهای منطقی و مناظرات شفاهی نمود یافته بود، مورد بررسی و تحلیل قرار دادیم.این مناظرات سامل رویارویی با آزرو احتجاج با سایر بی پرستان طی چند مرحله میشد که با طرح و تحلیل دو مسأله به پایان رسید.
در این بخش، که آخرین قسمت این مقاله خواهد بود، نخست به مطالعه مناظره ابراهیم(ع)با ستاره پرستان خواهیم پرداخت و سپس ضمن بررسی و تحلیل یک مسأله کلامی، صورت و شکل منطقی استدلال خلیل خدا(ع)را مورد تحقیق و پژوهش قرار میدهیم.مناظرهدیگری که در ادامه، مطرح میشود و مورد وطالعه قرار میگیرد، احتجاح ابراهیم(ع)با بت پرستان، در بیدادگاه نمرودیان خواهد بود که به سر افکندگی و مغلوب شدن منطقی بی پرستان و به آتش افتادن و نجات یافتن خلیل خدا(ع)از دوزخ نمرودیان منجر گردید.سرانجام این مقاله با مطالعه احتجاح ابراهیم(ع)با شخص نمرود و تحلیل اجمالی آن به پایان میرسد.
ابراهیم خلیل(ع)بعد از مناظره با بت پرستان، که بتهای دست ساز خود را به عنوان نماینده اجرام آسمانی 1 مورد پرسش و تعظیم قرار میدادند، به سراغ خود اجرام نورانی آسمانی رفت تا آنان را از آسمان ربوبی به حضیض افول کشاند؛بدین منظور با طرح برنامهای ماهرانه مناظرهای را با ستاره پرستان ترتیب داد که یک شبانه روز تمام طول کشید.
«فلما جنّ علیه اللیل ای کوکبا قال هدا ربّی» 2 این مناظره با پایان یافتن روز و فرارسیدن تاریکی شب در میان مردم جاهلی که آماده خضوع و پرسش پر نورترین و زیباترین ستاره یعنی زهره، که در میان آنها معروف به اله «عشتار» 3 بود، آغاز گردید.در آغاز، ابراهیم خلیل(ع)همانند حکیمی بسیار ماهر به قصد جلب عواطف و توجه ستاره پرستان به سوی خویش، خود را همگام و هماهنگ با آنها نشان میدهد و به جای تحقیر و استهزای مقدمات آنها، رو به سوی ستاره زیبا و نورانی زهره میکند و همچون سایر مردم اظهار میکند:«این پروردگار من است».
این بر خورد هوشمندانه ابراهیم(ع)مایه خوشحالی مردم و پذیرایی گرم از او میگردد و همگان متوجه این نوجوان رشد یافته اند تاتمجید الهه خویش را از زبان او بشنوند، اما بعد از مدتی ستاره مزبور از دیدگان مردم ناپدید گشت.
ابراهیم(ع)که این صحنه را در آسمان مینگریست با مشاهده غروب آن ستاره، ندای ملکوتی خویش را متوجه مردم نمود و چنین فرمود:«لا احب الآفلین» 4
او با این عبارت کوتاه به همگان اعلام نمود که من خدایانی را که مربوبها و بندگان خویش را در تنهایی و تاریکی رها میسازند و خود دستخوش تغییر و تحول میگردند، از فیض رسانی و هدایت دست میکشند و در مغرب زوال و ناپیدایی، افول میکنند، دوست نمیدارم.
ابراهیم در واقع با این جمله بطور غیر مستقیم بیزاری خود را از آن ستاره و از هر غروب کننده دیگری وانمود میسازد و بدین وسیله یکی از آلهه قوم خویش را تضعیف میکند و ناقص بودن و ناشایستگی آن را برای ربوبیت به مردم گوشزد میکند.
«فلمّا رای القمر بارغا قال هذا ربّی» 5
لحظاتی بعد چون ماه را مشاهده کرد که در پهنه آسمان آشکار گشت و در ظاهر ازروشنایی بیشتر و حجم بزرگتری بر خوردار ایت، دوباره برای هماهنگی با قوم خویش گفت: «این پرودگار من است».
اما با گذشت پاسی از شب، ماه همانند ستاره زهره در ماورای افق ناپدید شد.
ابراهیم(ع)با ملاحظه غروب ماه گفت: «تئن لم یهدنی ربی لأکوننّ من القوم الضالّین» اگر پروردگارم مرا هدایت نکند، بی گمان از گمراهان خواهیم بود.
ابراهیم(ع)با این بیان، مردم مرا به اصل استدلالش متوجه ساخت که قبات در هنگام غروب زهره گفته بود 3 من غروب کنندگان را دوست نمیدارم»لذا در اینجا آن جمله قبلی را تکرار نکرده بلکه با عبارت جدیدی اولا همان بیان سابق را درباره ماه نیز یادآور شد.ثانیا کج اندیشی و ضلالت آنها را بطور ضمنی بیان ساخت.ثالثا هدایت را امری عنایی دانست که تنها با توفیق خداوند و عنایت ربویی امکان پذیر است.
«فلما رأی الشمس بازغةقال هذا ربی هذا اکبر» 7 مردم همچنان تحت ضربات منطقی ابراهیم(ع)در بهت و حیرت فرو رفته بودید که سحرگاه آن شب سرانجام به سر رسید و خورشید تابان طلوع کرد.ابراهیم در آن هنگام به سوی آفتاب درخشان رو کرد و به زعم مردم مشرک باز گفت:«این پروردگار من است».
اما برای اینکه مردمش از وی روی برنتابند و نگویند لابد باز میخواهد این الهه را نیز همانند زهره و ماه مورد نکوهش قرار دهد، این سخن خویش را در نظر مردم مستدّل ساخت و بزرگی خورشید را از سایر ستارگان، بهانه خود قرار داد و گفت:«این بزرگتر است.»
«فلمّا افلت قال یا قوم انّی بریء مّما تشرکون» 8 با پایان رسیدن آن روز و ناپدید شدن خورشید از افق آسمان، ابراهیم(ع)قوم خود را متوجه اعمال باطل و مشرکانهشان میکند و پرستش بتها و اجرام آسمانی را شرک ورزی نسبت به خدای سبحان میخواند و بدین وسیله از کردار شرک آلودهقوم خویش اظهار تنفر مینماید، لیکن ابراهیم خلیل(ع)با باطل کردن آلهه آسمانی و به افول نشاندن آنها، ذهنهای شگفتزده مردمش را در تحیر و بهت زدگی رها نمیسازد، بلکه فرصت را مغتنم میشمارد و آنها را متوجه معبود حقیقی و تنها پزورذگار هستی بخش و هدایتگر جهانیان مینماید و با این شیوه در صدد زدودن زنگار شرک از فطرت آلوده آنها و معطوف ساختن ایشان به فطرت خدایی شان بر میآید و چنین میفرماید:«انی و جهت وجهی ااذی فطر السموات و الارض حنیفا و ماانا من المشرکین» 9 من چهره جانم را خالصانه متوجه آن پرودگاری میسازم که هستی بخش همه آسمانها و زمین است و من از شرک ورزان نیستم.
ابراهیم(ع)با این عمل بعد ار درهم ریختن عقاید خرافی و تقلید کورکورانه قوم خود و باطل کردن ربوبیت اجرام آسمانی، مردم مشرک را به سوی آفریننده همه هستی و خالق آسمانها و زمین دعوت مینماید و میگوید من به جای مخلوقهای نیازمندی که در حال طلوع و افول و اسیر قوانین طبیعی میباشند و خود محتاج و تحت ربوبیت و تدبیر دیگری هستند، قلب خود را به پروردگار یگانهای میسپارم که از مهه مخلوقات بزرکتر و والاتر است و دامن کبریاییش را هیچگونه ضعف و نقصی آلوده نمیسازد و هرگز غروب و افول به او راه ندارد و هیچگاه بندگان خود را در تنهایی و گمراهی و تاریکی رها نمیسازد. (10) مولوی در مثنوی معنوی چنین میسراید:
آفتاب از امر حق طباخ ماست
ابلهی باشد که گوییم او خداست
آفتابت گر بگیرد چون کنی
آن سیاهی زو تو چون بیرون کنی
نی بدرگاه خدا آری صداع
که سیاهی را ببر داده شعاع
گر کشندت نتم شب خورشید کو
تابنالی یا امان خواهی ازو
حادثات اغلب به شب واقع شود
وان زمان معبود تو غائب شود
سوی حق گر راستانه خم شوی
وارهی از اختران محرم شوی (11)
مسأله این است که چگونه امکان دارد پیامبر بزرگی همچون ابراهیم خلیل(ع)اجرام آسمانی را به عنوان پروردگار و مدبر خویش مورد اشاره قرار دهد و بعد از مدتی که آنها غروب میکنند، به عدم ربوبیت آنها و اشتباه خویش پی برد و به توحید و دین حنیف بگراید، در حالی که او را همانند همه پیام آوردن آسمانی معصوم از گناه میدانیم.
در پاسخ به این سؤال، دانشمندان فرقههای اسلامی سخنان مختلفی گفتهاند که آنها را همراه با بررسی و تحلیل و اظهار نظر و آوردن رأی خویش در اینجا بیان میکنیم: برخی از دانشمندان معتقدند که این آیات مربوط به دوران کودکی و قبل از بلوغ ابراهیم(ع) بوده است که هنوز هیچ تکلیفی متوجه او نبوده و این واقعه مربوط به زمان خروج او از غاز بوده که برای نخستین بار چشمش به قبلا ستاره و ماه و خورشید را افتاده است! (12) گروهی دیگر گفتهاند که اگر چه ممکن است او قبلا ستاره و ماه و خورشید را دیده باشد، اما آنها را با دیده تحقیق مورد ملاحظه قرار نداده بود و این نخستین بار بود که وی با حقیقت- جویی و جستجوگری به ستاره و ماه و خورشید چشم دوخت و از افول آنها به توحید پروردگار جهان پی برد، لذا او در زمانی چنین برخوردی را از خود ابراز کرد که دوران حقیقت جویی و فرصت تحقیق وی به شمار میرفته است؛چون در چنین دورانی بود که او نیز همانند هر شخص دیگی دارای عقاید صحیح و افکار کاملی نبوده است، اشکالی بر نبوت و عصمت او وارد نخواهد بود. (13)
نظریه سوم این است که ابراهیم(ع)در آن هنگام موحد و خداشناسی بوده است و سالیان درازی هم با مردم سرزمین خویش که بت پرست بودند، به مبارزه پرداخته و بعد از مهاجرت از زادگاهش در منطقه حران هنگام رویارویی با ستاره پرستان احتجاج نموده است. (14)
نظزیه چهارم اندیشه یکی از دانشمندان معاصر است که میگوید:اساسا هیچ بر خورد واقعی برای ابراهیم(ع)با ستاره پرستان اتفاق نیفتاده و حتی مشاهده ستاره و ماه و خورشید و آن اظهارت که به صورت استدلال و مناظره در قرآن کریم آمده است، بطور حقیقی و عینی رخ نداده است، بلکه این واقعه تنها در عالم رؤیا برای او واقعه شده است. (15)
در برابر این نظریات، گفته دیگری نیز وجود دارد که نظر بیشتر دانشمندان و محققان یزرگ اسلامی است و آن، این است که ابراهیم(ع)هم ستاره و ماه و خورشید را احتمالا از پیش مشاهده نموده بود و هم عدم ربوبیت و الوهیت آنها برای وی کاملا معلوم و مسلم بوده است، اما به خاطر احتجاج با قوم خویش که افزون بر بت پرستی به پرستش اجرام آسمانی نیز میپرداحتند، به ظاهر خود را سازگار و موافق آنها نشان داد تا بدین وسلیه ، بیپایگی وبطلان اعتقادت قومش را علنی سازد و آنها را به توحید و دین حنیف فراخواند. (16)
قول نخست صحیح نیست، زیرا از مفاهیم و مضمون مجموع آیات مورد بحق جنین نتیجهای به دست نمیآید.ثانیا بسیار بعید به نظر میرسد که انسانی سالها دورن غاز زندگی کند ولی یک شب هم از دورن آن، بیرون نیامده باشد (17) ، بویژه این استعباد درباره ابراهیم خلیل، که دارای ذهنی کنجکاو و هوشی سرشار بوده و از پیش رشد یافته و تحت مراقبتهای خاص الهی بوده است، بیشتر و شدیدتر خواهد بود.سؤالهای ابتدایی و برخوردهای اولیه او با پدر و مادرش، خصوصا درخواست وی از مادرش برای اخراج او از غار، همگی مؤید این مطلب است.حتی به فرض، اگر ابراهیم(ع)در مدت نسبتا طولانی زندگیش در غار، یک بار هم از آن خارج نشده باشد، حداقل از مدخل و دهانه غار میتوانست، ستارگان و ماه و خورشید را ببیند.
قول دوم هم گرچه در جای خود صحیح است، چرا که هر کس در دوران تحقیق، مجاز است اندیشهها و عقاید خویش را اساس استدلال و برهان استوا نماید، به همین منظور آدمی در زمان تحقیق و پژوهش با فرضیات گوناگون روبرو خواهد گردید و هر فرضهای را با نتایج و پیامدهایش مورد مطالعه و بررسی قرار میدهد تا از نتایج و پیامدهای فاسد به فرضیههای باطل، پی برد و از نتایج صحیح به فرضیه صحیح و راه صواب نایل آید.
امّا از آیات مورد بحث درباره ابراهیم(ع)استفاده میشود که این قول نیز در اینجا کامل و صحیح نیست، زیرا اولا ابراهیم(ع)در پایان مناظرهاش اظهار میکند:«یا قوم انی بوی ممّا تشرکون»و این عبارت میرساند که او در مقام احتجاج با قوم خود، در آغاز با آنها همصدا گردیده تا خود را موفق آنها نشان دهد و از این راه نظر آنها را به خویش جلب نماید و سپس با استدلالها و برهانهای حکیمانهاش گمراهی آنها را به خودشان بنمایاند.ثانیا در چند آیه بعد آمده است:«تلک حجتنا آتیناها ابراهیم علی قومه» (18)
در این آیه کاملا تصریح شده است که استدلال ابراهیم(ع)الهام وحی الهی بوده تا به این وسیله، او با قومش مناظره نماید و به جای شرک و ستاره پرستی، در میان آنها نهال توحید بنشاند.علامه طباطبایی نیز از آیات سوره مریم، استفاده مینماید که ابراهیم(ع)حقیقت امر را میدانسته و ایمان داشته که مدبر امور و پروردگار عالم همان خدای شبحان است. (19)
قول سوم نیز صحیح نیست، زیرا از ظواهر آیات مورد بحث، استنباط میگردد که این مناظره جزء اولین احتجاجهای ابراهیم(ع)با قومش بوده است که بعد از احتجاج با پدر و قوم بتپرستش صورت گرفته است، چنانکه در پیش گذشت، ابراهیم(ع)در پایان مناظره با قوم خود و باطل کردن افکار خرافی آنها به ایشان گفت:«یا قوم انی بری ممّا تشرکون»حال آنکه اگر این مناظره بعد از مهاجرت او از سرزمین پدری خویش در مسیر مسافرتهایش در شهر حرّان انجام بافله باشد، دیگر خطاب «قوم»بیجا خواهد بود، زیرا در این حالت او در میان اهالی حّران کاملا بیگانه بوده است.در آیات نیز این استدلال ابراهیم(ع)توفیق الهی شمرده شده است که خداوند به منظور انجام وظیفه رسالت و هدایت قوم ابراهیم(ع)به او آموخت، چنانکه میفرماید«تلک حجتنا آتیناها ابراهیم علی قومه...» (20) ثانیا-گویندگان این قول ظاهرا از این حقیقت غفلت ورزیدهاند که مردم بابل و قوم ابراهیم(ع)علاوه بر بت- پرستی، ستاره پرست و نمرود پرست نیز بودهاند؛با اینکه معمولا اعتقادات گوناگون در یک منطقه و در میان یک قوم به وجود نمیآید ولی چنانکه تاریخ نشان میدهد و قرآن کریم نیز آن را تأیید مینماید، مردم بابل در زمان ابراهیم خلیل(ع)دارای این اعتقادات مختلف بودهاند. (21)
نظریه چهارم که سخن کاملا نادری است، تا جایی که این بنده در این تحقیق به آرا و نظریات دانشمندان مراجعه نموده، حتّی به عنوان نقل قول نیز در هیچ کتابی مشاهده نکرده است و با اینکه صرف نادر بودن این مطلب را دلیل بطلان آن نمیداند، در عین حال، گوینده این قول اولا هیچ دلیلی برای نظر خویش ارائه ننموده و این قول تنها یک ادعاست.
ثانیا این نظریه کاملا با ظواهر لآیات قرآن کریم و احادیث و تاریخ مخالف است و هیچگونه قابل توجیه نیست، اذا با آنکه آدمی از چنین عقاید بیدلیلی به شگفت میآید، ولی از آنجایی که بطلان آن آشکار است، بیش از این به آن نمیپردازیم.
اما قول پنجم که نظر بیشتر دانشمندان و محققان بزرگ اسلامی است، رأی صواب است که ابراهیم(ع)به طریق موافقت با دشمن، احتجاج منطقی خویش را در بطلان اعتقادات ستاره- پرستان بر پا میدارد؛به این منظور که نظریات و افکار آنها را کاملا متوجه خویش سازد تا توالی فاسد عقاید آنها برایشان آشکار گردد و گرنه اگر به صورت صریح و مستقیم وارد مناظره میشد، اساسا معلوم نبود که قومش به سخنان او توجه نماید (22) .ما در اینجا به مهمترین دلایل صحت این گفته میپردازیم: 1-همان طوری که در آیات و مباحث پیشین گذشت، ابراهیم(ع)با پدر و قوم بتپرستش به احتجاج بر خاست و بتپرستی را گمراهی آشکار خواند و آنها را به توحید ربویی و دین حق دعوت کرد، پس او از قبل نیبت به پروردگار جهانیان معرفت کانل داشته که درصدد هدایت دیگرران بر آمده است، با این حال چگونه ممکن باست خود در ضلالت و گمراهی آشکار دیگری گرفتار آمده باشد؟! (23)
2-از آیه«و کذلک نی ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین» (24) استفاده میشود که اولا ملکوت آسمانها و زمین از قبل ابراهیم ارائه گردیده که مبازره با بت پرستیها و ستاره پرستیها و اساسا همه شرک ستیزیهای او نمودهای آن رؤیت بوده است (25) .ثانیا این ارائه پیوسته ادامه داشته است.ثالثا کسی که ملکوت آسمانها و زمین را مشاهده کند، یکی از نتایجش یقین کامل به تمام آیات الهی است، اذا قرآن کریم در جای دیگر این یقین را مخصوص پیامبران بزرگ میداند«و جعلنا منهم ائمة یهدون بامرنا لما صبروا و کانوا بآیاتنا یوقنون» (26) اکنون چگونه امکان دارد، شخصیتی که ملکوت آسمانها و زمین را رؤیت کرده و همچنان رؤیت میکند و قبلا به یقین کامل رسیده است، دچار گمراهی بزرگی همچون شرک و ستاره پرستی گردد و ستاره و ماه یا خورشید را مدبر و پرودگار خویش بخواند؟! (27) .
3-آیه«و لقد آتینا ابراهیم رشده من قبل و کنا به عالمین» (28) این معنا را میرساند که ابراهیم خلیل در دوران کودکی و قبل از بلوغ طبیعی به رشد کامل فکری و اعتقادی رسیده بوده و مشمول عنایات و هدایتهای خاص پروردگار بوده است.این هدایتهای ویژه و دادن رشد خداوند نیز بر مبنای استعداد باطنی و طهارت باطنی افراد است؛این آیه همانند آیه«اللّه اعلم حیث یجعل رسالته» (29) است (30) که از ظاهرآن استفاده میشود که ابراهیم(ع)در همان دوران کودکی حتی به مقام پیامبری رسیده بود که بعد از خروج از غار به شرک ستیزی و هدایت مردم گمراه خویش پرداخت.
4-از ماجرای مناظره ابراهیم(ع) با پدرش نیز استفاده میگردد که آن حضرت درباره خداوند سبحان معرفت کامل داشته است و ساحت مقدس ربوبی را منزهتر از آن می داند که بتوان به آن اشاره کرد (31) .بنابراین او در مقام احتجاج با قوم خویش چنین صحنهای را آراسته است؛اگر چه از این مناطره استنباط میگردد که او در آن هنگام نه تنها نسبت به پروردگارش کاملا عارف بوده به عنوان پیامبری از سوی خدایش وظیفه هدایت پدر و جامعه خویش را به عهده داشته است.
5-از همه این دلایل مهمتر اینکه در ادامه مسأله دیدن ستاره و ماه و خورشید توسط ابراهیم(ع)و آن نتیجهگیریهای موحدانهاش، خداوند میفرماید:«تلک حجتنا آتیناها ابراهیم علی قومه نرفع درجات من نشاء انّ ربّک حکیم علیم». (32) از لفظ«علی قومه»استفاده میشود که بی هیچ تردیدی این ماجرا توسط ابراهیم(ع)به صورت مناظرهای برای هدایت قومش به اجرا در آمده است و گرنه، نه تنها او خداشناسی کامل بوده، بلکه وی از موضع نبوت و رسالت مأمور هدایت قومش به سوی خداوند یگانه و نجات آنها از شرک ورزیها و گمراهیها بوده است. (33) ، (34)
موضوع بعدی که پیرامون مناظره ابراهیم«ع»با ستاره پرستان لازم است مطرح گردد و تحت بررسی و تحلیل قرار گیرد، نوع استدلال او از دیدگاه منطقی است، چه نوع استدلالی است و اگر نیست چرا؟ در پاسخ باید گفت که استدلال ابراهیم«ع»یک استدلال کاملا عقلی و منطقی است که از نوع استدلال غیر مباشر و از ضروب منتج شکل دوم قیاس اقترانی است.اما به لحاظ اینکه روش قرآن کریم اختصار و ایجاز در بیان است وو در مقام طرح اصلاحات و جزئیات مسائل فلسفی نیست اذا به شیوه فیلسوفان سخن نمیگوید که نخست صورت کامل صغری و کبری را ذکر نماید قطعی و قضایای بدیهی را به عهده مخاطبان میگذارد.
چنانکه قبلا ملاحظه گردید، در قرآن کریم آمده است:«وقتی ستاره افول کرد، (ابراهیم خلیل)گفت:من افول کنندگان را دوست نمیدارم»اما صورت استدلال این است: -هر ستارهای افول کننده است(صغری)-هیچ پروردگاری افول کننده نیست(کبری)پس هیچ ستارهای پروردگار نیست(نتیجه).
همچنانکه مشاهده میگردد، در این استدلال که شکل دوم قیاسی اقترانی است، حدوسط، افول است.شرایط شکل دوم که اختلاف مقدمتین در سلب و ایجاب و کلیت کبری است (خین کب)، نیز موجود است، پس قیاس منتج است و نتیجه آن صحیح است.
آلوسی بغدادی، صاحب تفسیر روح المعانی نیز مینویسد!«مشهور این است که این استدلال از اولین ضروب شکل دوم است و قضیه شخصیه در نظر دانشمندان در حکم کلیه است». (35)
این مفسر بزرگ هم در ادامه ضمن بیان تفصیلی صورت استدلال، حدوسط این قیاس را «افول»میداند و آن را به غروب معنی میکند و غروب را به معنی انتقال از مکانی به مکان دیگر و تغییر از حالتی به حالت میآورد و این حالات را مقتضای امکان و حدوث میداند. (36)
پیشتر از آلوسی زمخشری نیز افول را به معنی انتقال از مکانی به مکان دیگر و تغییر از حالتی به حالت دیگر و احتجاب دانسته است و این احوال را لازمه حدوث میداند. (37)
پیش از آنها مفسر بزرگ شیعه شیخ طوسی(ره)هم افول را به احتجاب و غیبت معنی کرده است و آن را لازمه حدوث میشماد. (38) بعد از شیخ طوسی، شیخ طبرسی(ره)نیز افول را به معنی غروب میگیرد و دلیل ابراهیم(ع)را همان دلیل حدوث میانگارد. (39)
فخر رازی افول را پنهان شدن چیزی بعد از آشکار بودنش میداند و ضمن تعرض به دلیل حدوث، سخن یکی از محققان (40) را میآورد که به معنی امکان گرفته، میگوید بهترین سخن این است که بگوییم ابرهیم(ع)در این استدلال دلایل طبقات مختلف مردم را اعم از خواص و اوساط و عوام، جمع کرده است.هر طبقه از طریقی به خداوند میرسند و این دلیل، کاملترین دلیلها و بهترین برهانها به شمار میرود.خواص مردم از افول، امکان را میفهمند و هر ممکنی محتاج است و محتاج هم نمیتواند اختیاج خویش را بر طرف کند، پس
نیاز به موجودی دارد که منزه از امکان باشد تا احتیاجات و نیازمندیهایش را بر طرف کند، چنانکه خداند میفرماید:«و ان الی ریک المنتهی».اما متوسطین مردم از افول، مطلق حرکت را میفهمند پس هر متحرک حادث است و هر حادثی محتاج به قدیم قادری است تا از او رفع نیاز کند.اما عوام مدم از کلمه افول، غروب را میفهمند؛چرا که آنها مشاهده میکنند هر عزل میشود و هر چیزی که چنین حالتی؛داشته باشد، شایسته خدایی نیست. (41)
صدرالمتألهین شیرازی نیز حدوسط این استدلال را افول میداند و افول را به معنی تغییر و حرکت و زوال و انتقال گرفته است و آن را همان برهان الهیون طبیعی میشمارد. (42)
او خلاصه این برهان را چنین تقریر کرده است؛هر متحرکی نیازمند محرکی است که او را به حرکت در آورد و همه محرکها نیز ناچار باید به محرکی منتهی گردند که دیگر خود متحرک نباشد و گرنه دور و تسلسل پیش میآید که آن هم محال است. (43)
این فیسلوف بلند مرتبه، در ادامه ضمن پرداختن به حرکت جوهری و تبیین این برهان بر آن اساس، میگوید:ابراهیم(ع)با این استدلال یک سفر عقلی نموده است که مبدأ آن این جهان فانی و زوال پذیر و در حال تغییر و حرکت است و مقصد آن عالم باقی و فناناپذیر ربوبی است. (44)
صاحب حکمت متعالیه در کتاب نفس مفاتیح الغیب خود هم این استدلال قرآنی را بر حرکات افلاک و ستارگان مبتنی میداند و ضمن یادآوری این نکته که مبنای قرآن کریم بر ایجاز و اختصار است، صورت کامل این شکل تقریر میکند: ماه افول کننده است اله افول کننده نیست پس ماه اله نیست. (45)
متفکر شهید استاد مطهری قدی سره در درسهای شرح منظومه (46) و اسفار (47) خویش همین راه ملاصدر را پیش گربته است.
به هر حال این استدلال درصدد اثبات وجود باری تعالی و انحصار مقام الوهیت و ربوبیت تنها برای او و تنزیه وی از هر گونه نظیر و شریکی است.
در مقابل این نظریات، مرحوم علامه طباطبایی قدس سره معتقدند که اولا این استدلال تنها در صدد اثبات توحید ربوبی و نفی مقام ربوبیت از اجام آسمانی و سایر مخلوقات خداوند است. (48) (البته پیش از حضرت علامه، شیخ عبده و رشیدرضا نیز چنین اعتقادی داشتهاند.) (49) ثانیا حدوسط آن تنها عدم حب است، لذا استدلال مزبور بر پایه افول بنا نشده و صرفا بر حبّ و عدم حبّ مبتنی است. (50)
شاگرد بلند قدر ایشان آیت الله جوادی آملی در مباحث تفسیری خویش نیز یادآور نظریه استادش، علامه طباطبایی گردیده و به تقریر این نظریه پرداخته، این نظریه را همان برهان فطرت میداند. (51) البته ایشان ضمن طرح نظریات صدرالمتألمین و علامه طباطبایی میفرمایند:«درصدد داوری بین این دو حکیم بلند مرتبه نیست» (52) ولی آنچه را که در تبیین این آیات و تقریر نظریات علامه، اظهار نمودهاند دلالت میکند که نظر وی با اندیشه استاد خویش بیشتر سازگار است. (53)
به نظر ما، رأی علامه طباطبایی با چند اشکال جدی روبرو است که یافتن پاسخ آنها بسیار دشوار مینماید.ما در اینجا به طرح سه اشکال و بررسی نتایج آنها میپردازیم: 1-از آیاتی که این استدلال را بیان مینمایند، کاملا مشهود است که حدوسط اصل برهان افول است و گرنه چه لزومی به ذکر آن بود.در حالی که این اشتدلال مدت یک شبانه روز کامل طول کشیده است تا طلوع و غروب ستاره و ماه و خورشید فرا رسد و هنگام فرارسیدن افول ستاره، ابراهیم(ع)میفرماید:«لا احب الآفلین»و هنگام افول ماه میفرماید:«لئن لم یهدنی ربی لأکوننّ من القوم الضالّین»و موقع افول خورشید میفرماید:«یا قوم انی بری ممّا تشرکون»پس اکر افول حدوسط استدلال نبود، چه لزومی داشت تا شاهد افول باشد و یا حداقل چه نیازی بود تا مدل طولانی منتظر بماند تا مسأله افول در ماه و خورشید نیز تکرار شود؟ البته حضرت علامه هم متوجه این اشکال مهم شده و درصدد پاسخ به آن بوده است که میفرمایند:«شاید به خاطر این مسأله افول تکرار شده که ابراهیم(ع)از حالات ماه و خورشید مسبوق الذهن نبوده و در جریان طلوع و غروب آن دو همانند ستاره نبوده است و یا ممکن است مخاطبان حضرت ابراهیم(ع) در مراحل سه گانه با یکدیگر مغایر و متفاوت بوده باشند.» (54)
چنانکه مشاهده گردیده، از تعابیر خود حضرت علامه پیداست که خود ایشان نیز از پاسخ خویش خشنود نبودهاند و گرنه به صورت تردید و احتمال بیان نمیفرمودند، لیکن این احتمال با اعتقاد خود علامه مغایر است که ابرهیم(ع)بعد از خروج از غاز به سراغ خانوادهاش رفت و ابتدا با پدرش سپس با قوم او درباره الوهیت بتها به مناظره پرداخت و در طی روز مشغول مناظره و احتجاح با ایشان بود تا اینکه شب فرا رسید و احتجاج دیگری را با ستاره پرستان ترتیب داد. (55) احتمال دوم نیز بسیار ضعیف است، چنانکه در بحث بررسی یک مسأله و تحلیل آن ملاحظه گردید، قوم ابراهیم علاوه بر بت پرستی، ستارگان و نمرود را نیز میپرستیدند. (56)
2-اگر این استدلال تنها بر حب و عدم حب مبتنی باشد، قابل احتجاج با فی و قابل تعلیم به دیگران نخواهد بود و تنها فایده شخصی خواهد داشت.این نکته را شاگرد والامقام حضرت علامه نیز در مقام تقریر و تأیید بیان استادش اعتراف دارند که محبت را نمیتوان در مقام احتجاج با دیگران مطرح نمود، زیرا هر گروهی محبوب خاص به خود دارند و قوم ابراهیم(ع) هم در پاسخ آن حضرت میتوانستند بگویند که ما در عین طلوع و غروب این اجرام آسمانی، باز هم آنها را دوست میداریم، پس آنها پروردگاران ماهستند. (57) این مطلب در حالی مطرح کیگردد که استدلال ابراهیم(ع) قطعا در مقام احتجاج با قومش بوده است، چنانکه با دلایل مختلف قبلا بیان گردید و حضرت علامه نیز بر این باور بودهاند و استدلال ویژهای برای خویش داشتند. (58)
3-اگر این استدلال صرفا بر حب و عدم حب مبتنی باشد، همان برهان فطرت خواهد بود که قبلا از استاد جوادی آملی نیز گردید، در این صورت استدلال لما به یقین درصدد اثبات باری تعالی خواهد بود، چرا که راه فطرت یکی از راههای اثبات صانع تعالی است، (59) در حالی که علامه طباطبایی شدیدا با این معنا مخالف هستند.
البته به نظر میرسد حضرت علامه این رأی را از آنجایی اتخاذ نمودهاند که قائلند قوم ابراهیم(ع)منکر الوهیت و خالقیت انحصاری اللّه نبودهاند، بلکه در ربوبیت حق تعالی شریک قائل بودهاند.امّا گر چه این معنا درباره مشرکان عرب، درست است؛زیرا آنها معتقد به حق تعالی بودند و آیات قرآن هم بر آن دلالت دارند؛چنانکه آمده است اگر از مشرکان بپرسید که چه کسی آسمانها و زمین یرا آفرید و چه کسی روزی بمخلوقات را به آنها میرساند و چه کسی باران را از آسمان جاری میسازد و زمین را بعد از مردگی زنده میکند و چه کسی زنده میکند و میمیراند، مسلما همه آنها در پاسخ این سؤالها میگویند:خاوند تعالی، (60) ولی چنانکه از ظاهر آیات داستان ابراهیم خلیل(ع)هم بر میآید، قوم او همانند مشرکان عرب به اللّه(جل جلاله)و شئون خالقیت مطلق، رزاقیت، فاطریت، محیی و ممیت بودن و سایر شؤونات الهی معتقد نبودهاند، چرا که در هیچکدام از استدلالهای مختلف ابراهیم(ع)با پدرش و بت پرستان و ستاره پرستان و خصوصا با شخص با شخص نمرود، هیچگونه اعتراض از سوی قوم ابراهیم(ع)ابراز نشده است که دلالت کند آنها به حق تعالی و اللّه جل جلاله معتقد بوده باشند، بلکه آیات قرآنی و قرائن تاریخی مربوط به زندگی ابراهیم(ع)خلافش را ثابت میکند که ما به بعضی از آنها اشاره میکنیم، الف-داستان سؤال ابراهیم(ع)از مادر و پدرش درباره پروردگارشان میرساند که آنها به حق تعالی و ربوبیت او اصلا قائل نبودهاند، بلکه به رب الاربابی نمرود معتقدند بودند. (61) ب-تاریخ هم گواهی میدهد که آنها، همچون مشرکان عرب به خداوند متعال باور نداشتهاند، چنانکه محمود عقاد نیز نقل میکند، مردم بابل در تعلیم ماه میگفتند:«...ای پروردگار پروردگاران، تو را شریک و همتایی نیست (62) ...» (63) ج-در اولین آیه بعد از استدلال مورد بحث، ابراهیم خطاب به قومش میفرماید:«اتحا جّونّی فی اللّه و قدهدان» (64) از این کلام حضرت ابراهیم معلوم میشود که قوم او خداوند تعالی و ربوبیت او نیز بطور قبول نداشتند و گرنه محاجه درباره او صحیح نبود.د- آخرین آیه استدلال مورد بحث او نیز بطور ضمنی اشاره دارد که قوم ابراهیم(ع) فاطر بودن حق تعالی را قبول نداشتهاند، چنانکه آن حضرت میفرماید:«انی وجهت وجهی للذی فطر السموت و الازض حنیفا و ماانا من المشرکین.» (65) ه-پاسخ نمرود به حضرت ابراهیم(ع)در هنگام مناظره آن حضرت با او نیز شاهد محکمی بر مدعای ماست، چنانکه وقتی آن حضرت میفرماید:«ربی الذی یحیی و یمیت»، نمرود از راه مغالطه به او پاسخ میگوید:«أنا احی و امیت.» (66) و-آیه«اتتخذ اصناما آلهة» (67) که مربوط یبه مناظره ابراهیم(ع) با پدرش بود نیز صراحتا دلالت دارد که قوم ابراهیم(ع)با پدرش لبود نیز صراحتا دلالت دارد که قوم ابراهیم(ع) علاوه بر ربوبیت در مسأله الوهیت نیز مشرک بودهاند.
بعد از بررسی نظریات مختلف و تحلیل آنها، آنچه در این زمینه به نظر میرسد، این است که آیات مربوط به این استدلال صراحت کامل دارند که حدوسط افول است و اصل برهان بر آن مبتنی است ولیکن این برهان، تنها یک برهان عقلی و فلسفی محض نیست، بلکه ضمن عقلی بودن، اشاره برر فطری بودن خداشناسی نیز دارد، لذا با حدوسط قرار دادن حب و عدم حب نیز استدلال دیگری میتوان از همین مناظره ابراهیم(ع) اقامه نمود (68) که یک برهان فطری خواهد بود.این استفادههای گوناگون از آیات قرآنی به این خاطر است که قرآن کریم یک چون علمی محض نیست که تنها به طرح مباحث علمی به شیوه علوم مرسوم بپردازد، بلکه چون کتاب هدایت است از شیوههای گوناگون برای هدایت بشر بهره میگیرد و از این رو در استدلالهای عقلی نیز صرفا به طرح مباحث فلسفی بسنده نکرده است و در کنار مباحث عقلی از چاشنی مسایل عفانی و راه قلب و احساسات نیز برای تربیت و هدایت آدمیان استفاده مینمایدو در کنار علم و دانش، درخت ایمان و معرفت باطنی مینشاند.
بعد از درهم شکستن بتها به دست قهرمان توحید، بتپرستان از مراسم جشن و شادمانی به سوی شهر بازگشتند و به منظور نیایش و عبادت به بتخانه رفتند، اما با صحنه عجیب و بی سابقه نابودی و خردشدن خدایان خویش روبرو شدند.در آن هنگام که بت پرستان از شدّت تعصب و جهالت به خشم آمده بودند و در اندیشه انتقام جویی و اوهام باطلشان غوطهور بودند، گروهی به یاد ابرهیم(ع) و تهدیدهای مستقیم و غیر مستقیم او افتادند و برای دستگیری به سوی او شتافتند (69) وقتی که ابراهیم خلیل(ع)را دستگیر نمودند و برای محاکمه و مجازات به بتخانه آوردند، همه مدم برای تماشای مجازات او حاضر شده بودند تا از نزدیک، جریان محاکمه و مجازات وی را شاهد باشند.اما ابراهیم(ع) از مدتها قبل در پی چنین فرصتی نشسته بود تا همه اقشار مردم را یک جا جمع نماید و با آنها درباره خدایان دست ساز خویش که قادر بر هیچ نفع و ضرری نیستند به سخن بنشیند، شاید از این راه فطرت خدایی آنها را از خواب غفلت بیدار کند و آنها را از گمراهیها نجات بخشد؛به همین منشور او بعد از شکستن بتها، تنها بت بزرگ را از ضربات قدرت بازوی خویش در امان داشت و تبر را برگردن آن آویخت تا سوژه خوبی برای آغاز احتجاج با مشرکان داشته باشد.
از سوی دیگر بت پرستان نادان دادگاهی فوق العاده در همان بتخانه تشکیل دادند و افرادی به عنوان هیئت قضات در کرسی داوری نشاندند و جلسه محاکمهعلنی در حضور انبوه جمعیت، رسمیت یافت.داوران از او پرسیدند:ای ابراهیم!آیا تو با خدایان ما چنین کردهای؟ (70) ابراهیم(ع) با کمال آرامش خاطر و اطمینان قلب، به جای پاسخ صریح و اقرار مستقیم به شکستن بتها و برخورد انفعالی در مقابل آنها، از اعتراف به آن کار، خوداری ورزید و مسیر عادی بازجویی را بر خلاف انتظار مردم، بکلی دگرگون ساخت و در پاسخ آنها فرمدو:«بلکه این بزرگشان چنین کاری را کرده است، پس اگر آنها سخن میگویند، از خودشان بپرسید.» «قال بل فعله کبیر هم هذا فأسالوهم ان کانوا ینطقون» همانطوری که قبلا بیان گردید، او از پیش زمینه لازم را برای استدلال و احتجاجش با قوم، آماده ساخته بود تا همه مردم را متوجه اعتقادات باطل و خرافی آنها نماید و ایشان را وادار کند تا اقرار نمایند که بنهای دست ساز آنها هیچ سود و زیانی ندارند و از خودشان نیز کمترین دغاعی نمیتوانند به عمل آوردند تا چه رسد به اینکه منشأ خیر و برکت برای مردم و دفع شّر و بلایا از آنها باشند.لذا با چنین سخنی، ضمن استهزا و سرزنش آنها، با مهارت کامل فرضیهای ارائه نمود که در عین تغییر دادن مسیر جریان محاکمه، با بررسی و تحلیل آن، مردم به پوچی اعتقادات و سستی مبانی فکریشان پی میبردند و تزتزل عجیبی در میان آنها نسبت به بتها ایجاد میشد. (72)
لازم به یادآوری است که این سخن ابراهیم(ع)بر خلاف تصور بعضی از دانشمندان اهل سنت، (73) دورغ نیست، بلکه یک استدلال حکیمانه اسن که نتیجه آن نیز با دقت نظر همراه آن است.در واقع او یک استدلال کاملا منطقی تشکیل داده است که بر یک قضیه شرطیه مبتنی است.
البته احادیث معصومین علیهم السلام میز مؤید مدعای ماست بطوری که از امام صادق(ع) نقل شده است که فرمود:سوگند به خداوند، نه بت بزرگ چنان کاری کرده بود و نه ابراهیم دورغ گفت، زیرا او گفت:«اگر آنها سخن میگویند، این بزرگشان چنین کاری کرده است»و اگر سخن نمیگویند، نه تنها این کار، بلکه هیچ کاری از آنها ساخته نیست. (74)
صورت کامل استدلال از نظر منطق چنین است:اگر آنها ناطق هستند، این کار را بزرگشان کررده است.(صغری)-لکن آنها ناطق نیستند(کبری)پس:از این کار را بزرگشان نکرده است (نتیجه).
چنانکه ملاحظه میگردد، این استدلال یک قیاس استثنایی است که را یک قضیه شرطی و کبرای آن را یک استثنا تشکیل داده و میدانیم که در قیاس استثایی که از یک قضیه شرطیه و یک استثنا تشکیل میشود، ممکن مقدم و تالی هر دو کاذب باشند، ولی نتیجه آن صادق باشد، همانند این بیت:
گربه صورت آدمی انسان بدی
احمد و بوجهل هم یکسان بدی
و یا
گربه مسکین اکر پرداشتی
تخم گنجشک از زمین برداشتی
یا همچون آیه شریفه:«لو کان فیهما آلهة الاّ اللّه لفسدتا» (75) البته از آنجایی که نتیجه چنین قضایایی بدیهی و روشن است، معمولا در کدام ذکر نمیشود.
به هر حال، این استدلال حکیمانه آمیخته به استهزا در انبوه جمعیت تأثیر عجیبی بر جای نهاد و مردم را بر آن داشت تا پیرامون سخن او به اندیشه بنشینند و از خود بپرسند که چرا ما سنگهایی را میپرستیم و امید به خیر آنها داریم و از شرشان بیمناکیم ولی آنها قادر بر دفع شر و زیان از خودشان نیستند.
آنها به این شکل به جهل و گمراهی خودشان متعرف شدند و سخن ابراهیم(ع)را قلبا تصدیق نمودند که این بتها موجودات بیجانی هستند که نه دارای عقل و شعورند و نه توان سخن گفتن دارند.«فرجعوا الی انفسهم فقالوا انکم الظالمون» (76) بعد از این آگاهی موقت، خودشان را سرزنش کردند و نفس خویش را مورد ملامت قرار دادند و به خود گفتند:شما که موجودات بیجان و بی شعوری را میپرستید، خودتان ستم پیشهاید.به این ترتیب هنگامی که متوجه مقصود ابراهیم(ع)شدند، سرهاشان را به زیر افکندند واز سرگشتگی در برابر منطق یک نوجوان، زبانهاشان ار گفتار فروماند.با آنکه حقیقت را به خوبی فهمیده بودند و پوچی اعتقادات بت پرستانه برایشان مسلم گشته بود، لیکن از اعلام و اعلان آن حقایق دم فرو بستند و با همان موضع باطلشان به ابراهیم(ع)گفتند:«تو خود نیک میدانی که آنها سخن نمیگویند.» (78)
با این سخن که حاکی از اعتراف بت پرستان نسبت به پوچی عقایدشان بود، به آن حضرت گفتند که پس تو خود، خدایان ما را به این روز انداختهای. (79) .اما او که گویی در انتظار چنین اعترافی از انها بود و شرایط را کاملا آماده میدید، با استدلالهای عقلی دیگری درصدد رهایی آنها از افکار باطل و هدایت ایشان به توحید خداوند و دین حنیف بود.به همین منظور بالحنی معترضانه به آنها گفت: «افتعبدون من دون اللّه ما لا ینفعکم شیئا و لا یضرکم *افّ لکم و لما تعبدون من دون الّه افلا تعقلون». (80)
ابراهیم(ع)با این بیان داوران را بر اصرار به جهل و پافشاری در باطل پس از آشکاری حق، به شدت توبیخ کرد و به تفکر در امور دعوت نمود و گفت:«آیا به جای خدا چیزی را میپرستید که هیچگونه سود و زیانی برای شما ندارد؟اف بر شما و بر آنچه به جای خدا میپرستید؛آیا تعقل نمیکنید؟ولی هیأت قضاوت، که پرده در برابر چشم و حجاب بر دل داشتند، چون به حجت فروماندند و از رسوایی ترسیدند و جای هیچگونه سخنی برایشان نماند، راه حجت و مناظره را فرو گذاشتند و به زور و قوه متوسل شدند تا قیافه نازیبای شکست خود را در زیر پرده قدرت بپوشانند.از اینرو، برای جلوگیری از رسوایی و شرمندگی بیشتر، انشای حکم و اعلام رأی کردند و گفتند، «ابراهیم را بسوزانید و خدایانتان را یاری کنید.» (81)
«قالوا حرّقوه و انصروا آلتهتکم ان کنتم فاعلین». (82)
«الم تر الی الذی حاجّ ابراهیم فی ربّه ان آتاه الله الملک اذقال ابراهیم ربّی الذی یحیی و یمیت قال انا احیی و امیت قال ابرهیم فان الله یاتی بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب فبهت الذی کفر و اللّه یهدی القوم الظالمین» (83) ماجرای نجات ابرهیم(ع)از دوزخ نمرودیان، و تداوم دعوت او، نمرود را جز طغیان و
دشمنی نیفزود، زیرا ابرهیم را دشمن دستگاه جلال و ویرانگر بنیان جبروت خود میدید؛از این رو ابراهیم را به سوی خویش خواند و با او ینای مجادله و احتجاج گذاشت و گفت:این چه فتنه است که بر پا کردهای و این چه آتش است که افروختهای و آن کدام خداست که به سوی او دعوت میکنی، مگر بجز من خدایی سراغ داری، کیست که در مرتبه از من افزون باشد، مگر نمیبینی که تصرف و تدبیر امور در دست من است، فرمان من نافذ و حکمم قاطع است و مردم، چشم بر حکم و گوش بر فرمان من دارند و همه به امیدوار و از من هراسانند.آیا با وجود اینها در خدایی من تردیدی داری؟سپس گفت:چرا اتفاق و اتحاد مردم را بر هم زدهای و بتهاشان را شکستهای؟پروردگاری که به سوی او دعوت میکنی کدام است و خدایی که خلق را به عبادتش میخوانی کیست؟ ابراهیم(ع)با اعصابی آرام و خاطری مطمئن و بیانی روان در جواب نمرود گفت: پروردگار من آن کسی است که جان میبخشند و جان میستاند، تنها اوست که آفرینش را ایجاد میکند و نابود میسازدو عوالم بی شمار میآفریند و آن را تا پایان عمر مقّرر و مقّدر میدارد.
در اینجا سنگ احتجاج نیرومند ابراهیم دندان اوهام نمرود را در هم شکست:ولی نمرود از سر غرور و جبروت راه مکابره و مجادله پیش گرفت و از روی مغالطه گفت:من هم هر که را بخواهم، پس از آنکه دورنمای مرگ را به او نمودم در پرتو عفو خویش زنده میدارم و همچنین هر که را بخواهم، پس از آنکه دورنمای مرگ را به او نمودم در پرتو عفو خویش زنده میدارم و همچنین هر که را بخواهم به فرمان خویش به چنگال مرگ میسپارم و جان از کالبدش به در میآورم و فورا دستور داد دو نفر را از زندان آوردند؛یکی را امرکرد بکشند و دیگری را آزاد سازند.به این صورت نمرود معنی حقیقی زنده ساختی و میراندن را رها نمود و منعی مجازی آن را به کار بست تا امر را بر حاضران وارونه سازد.حاضران هم او را تصدیق مردند.
ابراهیم(ع)وقتی دید، برای چنین مردمی که ادعای باطل نمرود را کورکورانه تصدیق میکنند، نمیتواند حجت خود را آشکار سازد و سبب مغالطه آن را بیان مند که منظور من از زنده ساختن و میراندن، این معنی مجازی که پنداشتهاید نیست، از حجت قبلی، با آنکه استدلال کاملی بود، منصرف شد و حجت دیگری اقامه نمود، تاکسی را یارای رویارویی با آن نباشد و گفت:خدای تعالی خورشید را در چنبر تسخیر کشیده و برای آن نظامی تغییر ناپذیر برقرار ساخته است و هر روز آن را از مشرق طالع میسازد، پس تو، اگر که ادعا میکنی، مدبر امور هستی، این نظام ثابت را دگرگون ساز و آن را از مغرب برآور.
در اینجا، نمرود زیر ضربت استدلال نیرومندذ ابراهیم(ع)مبهوت گشت و گمراهی و جهل و عنادش از پرده به در افتاد و دورغش آشکار گردید.ترسید که اگر با او آشکارا بستیزد، رسواییش بیفزاید.ناچار، دم فروبست و او را به حال خود گذاشت و در انتظار فرصت انتقام نشست (84) .
خلاصه کلام اینکه همانطوری که تاکنون مشاهده گردید، استدلالهای قرآنی که از زبان پیامبران بزرگی همچون ابراهیم خلیل(ع)بیان شده است، با قواعد منطقی و عقلی مغایر نیست بلکه آنچه در این استدلالها خصوصا پیرامون خداشناسی و مسایل اعتقادی بیان گردیده، غالبا مؤیّد ضوابط منطقی است و هیچگونه منافاتی با عقل و منطق و شیوه عقلای بشر ندارد؛گرچه قرآن کریم چون کتاب هدایت همه بشریت است، چندان توجهی به بیان اصطلاحات علوم ندارد و غالبا به زبان عرف عامه مردم سخن میگوید ولی در همان حال از سهم خواص مردم نیز فروگذار نکرده است و در عین سادگی بیان، آیات قرآنی مملّو از معانی عمیق و پرمحتوایی است که در هر زمان، هر گروهی به اندازه توانایی خویش از آن بهرهمند میگردند.
(1)-نجار، عبد الوهاب، قصص الانبیاء ص 80 قم، مؤسسه دین و دانش چاپ اول 1405 ه ق
(2)-قرآن کریم، انعام/76 .
(3)-عقاد، عباس محمود، ابراهیم ابوالانبیاء ص 261 بیروت دارالکتاب العربی 1386/1967 .
(4)-انعام/76 .
(5)-انعام/77 .
(6)-همان .
(7)-انعام/78 .
(8)-همان .
(9)-انعام/79 .
(10)-بااستفاده از تفسیر روح البیان بروسوی ج 3 ص 56 و 57 و تفسیر کاشف، دکتر محمد باقر حجتی و بی آزار شیرازی ج 3 ص 360-365 و قصص الانبیاء، نجار ص 80 و قصص قرآن، صدر الدین بلاغی ص 58-60 .
(11)-حقی برو سوی، اسماعیل، تفسیر روح البیان، بیروت، دارا حیاء التراث العربی .
(12)-طوسی، (شیخ)محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ج 4 ص 182 بیروت، دارا حیاء التراث العربی و طباطبایی، (علامه)محمد حسین، المیزان ترجمه موسوی همدانی، ج 7 ص 275، بنیاد علمی و فکری علامه طباطبایی، چاپ سوم 1366 .
(13)-علم الهدی، سید مرتضی، تنزیه الانبیاء ص 20، قم منشورات شریف رضی و التبیان 183 .
(14)-مکارم شیرازی، ناصر و جمعی از نویسندگان، تفسیر نمونه ج 5 ص 312 تهران ، دارا لکتب الاسلامیة 1362 و جاد المولی، محمد احمد قصص القرآن، ترجمه و اقتباس محمد باقر موسوی و علی اکبر غفاری ص 4، نشر صدوق چاپ هفتم 1366 و بلاغی، صدر الدین، قصص قرآن، ص 58، امیر کبیر، 1370 .
(15)-بهبودی محمد باقر معانی القرآن ص 137 تهران بنشر خانه آفتاب، چاپ اول 1369 و جزوه تاریخ
انبیاء ص 58، انتشارات دانشگاه تربیت مدرس، 1369 .
(16)-تنزیه الانبیاء ص 22 و التبیان ج 4 ص 184 و مجمع البیان ج 3 و 4 ص 501 و المنارج 7 ص 568 تا 571 و ترجمه المیزان ج 7 ص 277 و التفسیر الکبیر، فخر رازی ج 13 و 14 ص 47-50 و التفسیر الکاشف، محمد جواد مغنیه ج 3 ص 214 و روح المعانی، آلوسی ج 4 ص 200 و الکشاف، زمخشری ج 2 ص 30 و 31 .
(17)-تفسیر نمونه، ج 5 ص 311 .
(18)انعام/83 .
(19)-ترجمه المیزان ج 7 ص 311 .
(20)-انعام/83 .
(21)-زمخشری، جاالله محمود بن عمر، الکشاف عن حقائق التنزیل، بیروت، دار الفکر، چاپ اول 1397/1977 و ابولانبیاء، ص 279-281 .
(22)-آلوسی بغدادی، سید محمود، روح المعانی، ج 4 ص 200، بیروت، دار الفکر 1408/1987 .
(23)-رازی، فخر، التفسیر الکبیر، ج 13 ص 47، مصر، چاپخانه البهیة، چاپ اول 1357/1938 .
(24)-انعام/75 .
(25)-المنارج 7 ص 557 .
(26)-سجده/24 .
(27)-با استفاده از ترجمه المیزان ج 7 ص 266-270 .
(28)-انبیاء/51 .
(29)-انعام/124 .
(30)-التفسیر الکبیر، ج 7 ص 274 .
(31)-ترجمه المیزان، ج 7 ص 274 .
(32)-انعام/83 .
(33)-با استفاده از حدیث مفصلی از امام رضا(ع) که در کتاب توحید صدوق ص 74 آمده است .
(34)-المنارج 7 ص 558 و 583 .
(35)-روح المعانی ج 4 ص 204 .
(36)-همان و ص 200 .
(37)-کشاف ج 2 ص 31 .
(38)-البیان ج 4 ص 181 و 182 .
(39)-مجمع البیان ج 3 و 4 ص 500 .
(40)-مراد فخر رازی، شیخ الرئیس ابو علی سینا است(نگاه کنید به اشارات و تنبیهات ج 3 ص 127 .
(41)-تفسیر کبیر ج 13 ص 52 .
(42)-شیرازی(ملاصدرا)، صدر الدین محمد بن ابراهیم، الحکمة المتعالیة ج 8 ص 43، بیروت، دارا حیاء التراث العربی چاپ سوم 1981 و المبدأ و المعاد ص 18، تصحیح سید جلال الدین آشتیانی، انجمن حکمت و فلسفه 1354 و تفسیر قرآن کریم ج 2 ص 59 و 60 و ج 4 ص 86 و ج ص 317، قم، انتشارات بیدار، چاپ دوم 1366 .
(43)-الحکمة المتعالیة ج 8 ص 43 و المبدأ و المعاد ص 18 .
(44)-الحکمة المتعالیة ج 8 ص 44 .
(45)-شیرازی(ملاصدرا)، مفاتیح الغیب ص 239 و 310، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی چاپ اول 1363 .
(46)-مطهری، مرتضی(استاد شهید)، دروس شرح منطومه ج 2 ص 120، انتشارات حکمت، چاپ اول 1361 .
(47)-مطهری، مرتضی(استاد شهید)، حرکت و زمان ج 1 ص 91، حکمت، چاپ اول 1366 .
(48)-المیزان ج 7 ص 186-190 .
(49)-المنارج 7 ص 568-570 .
(50)-المیزان ج 7 ص 184، 186 و 187 .
(51)-جوادی آملی، عبد الله، تفسیر موضوعی ج 1 ص 327-338 و ج ص 136-138 و 147-152، مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم 1365 .
(52)-تفسیر موضوعی، آیت جوادی آملی ج 1 ص 338 .
(53)-همان ج 5 ص 145-152 .
(54)-المیزان ج 7 ص 178 .
(55)-همان ص 189 .
(56)-الکشاف ج 2 ص 30 و ابراهیم ابو الانبیاء ص 279-281 .
(57)-تفسیر موصوعی، آیت الله جوادی آملی ج 5 ص 138 .
(58)-المیزان ج ص 174و 177 .
(59)-طباطبایی، علامه محمد حسین، اصول فلسفه و روش رئالسیم، پاورقیهای استاد شهید مرتضی مطهری ج 5 ص 34-39، قم، صدرا .
(60)-عنکبوت/61 و 63 و لقمان /25و زمر/38 و یس/79 .
(61)-نگاه کنید به تفسیر علی بن ابراهیم ج 1 ص 206-208 و روضه کافی ج 2 ص 219 و 220 و تفسیر کشف الاسرار میبدی ج 3 ص 405 .
(62)-ابراهیم ابو الانبیاء ص 260 .
(63)-بعضی قائلند که مردم بابل به رب الاربابی خورشید نیز معتقد بودهاند؛چنانکه این معنا از اصل استدلال ابراهیم(ع) که نهایتا به سراغ خوزشید میرود و میگوید«هذا اکبر»، نیز به ذهن متبادر میشود .
(64)-انعام/80 .
(65)-انعام/79 .
(66)-بقره/285 .
(67)-انعام/74 .
(68)-در این حالت، صورت کامل استدلال چنین میشود:پزوردگار محبوب است، ستاره محبوب نیست، پس ستاره پروردگار نیست .
(69)-مراجعه شود به صافات/88-94 و انبیاء/58-68 .
(70)-انبیاء/62 .
(80)-انبیا/63 .
(71)-با استفاده از تفسیر الکاشف ج 5 ص 286 و مجمع البیان ج 7 و 8 ص 85 و قصص قرآن بلاغی ص 53 و 54 .
(72)-مراجعه شود به صحیح مسلم ج 4 کتاب فضایل، باب 41 ص 1840 و ارشاد الساری شرح صحیح البخاری ج 5 ص 349 و تاریخ طبری ج 1 ص و العرائس ثعلبی ص 45 .
(73)-تفسیر علی بن ابراهیم ج 2 ص 72 .
(74)-انبیاء/22 .
(75)-انبیاء/64 .
(76)-انبیاء/65 .
(77)-با استفاده از المیزان ج 14 ص 301 و مجمع البیان ج 7-8 ص 86 و الکاشف ج 5 ص 286 و 287 و قصص قرآن بلاغی ص 54 .
(78)-المیزان ج 14 ص 301 .
(79)-انبیا/66 و 67 .
(80)-قصص قرآن، بلاغی ص 54 .
(81)-انبیا/68 .
(82)-بقره/258 .
(83)-قصص قرآن، بلاغی ص 56-58 همراه با تلخیص و اندکی دخل و تصرف.برای آگاهی بیشتر مراجعه شود به المیزان ج 2 ص 351 و مجمع البیان ج 1 ص 635 و الکاشف ج 1 ص 404 .